تعلق خاطر...
تعلق خاطر دارم به خانهای که نصفهشب از خواب بیدار میشوم، حتی با چشم بسته، می دانم چند قدم به کدام طرف بروم، دست راستم را چقدر بالا بیاورم، دستگیرهی در است، و دست چپم را چقدر بالا بیاورم کلید چراغ است!
تعلق خاطر دارم حتی به جای ساعتی که روی دیوار سمت چپ بود و الان روی دیوار سمت راست!
تعلق خاطر داشتم به او، که گوشهی سمت راست مبل مینشست و هر چیزی که برایش میآوردی بلااستثنا اولش میپرسید: این چیای؟؟؟؟...... الان کجایی؟
عالی بووووووود
تعلق خاطر دارم به همه ی چیزائی که گفتی... من و لیزا به او... تعلق خاطر داریم شدیددددددد... یادش گرامی و روحش شاد:×××
جانا سخن از زبان ما مي گويي[ناراحت] الان كجايي رو شديداً پايه ام[گریه]
منم دوستش داشتم . بابا نوئل بود یه جورایی .قل هو والله احد........ شدیدا منو یادش میندازه که کلی با مرجان خاطره داریم ...........
اي واي از اين تعلق خاطر كه گاهي چه مي كنه با آدم. خدا رحمتشون كنه.[گل]
دوست داشتم بیام خونتونو به زور بهش سلام کنم و جاشو بگیرم منم خیلی دلم براشون تنگ شده
اوووووووووووووووووووووو من چقذه عقبم خواهر!!!2 پست....تعلق خاطراتو بعداز ازدواج بیشترتر حی میکنی........
جایش سبز.روحش شاد و یادش گرامی تا ابد